No hail,
No fail,
No death,
It s squeak from FIRE...
Ashes&Ashes

تگرگی نیست،
مرگی نیست،
صدایی گرشنیدی...
فریاد است، از درون آتش سوزان...
خاکستر، خاکستر، خاکستر

Before begin to read...

If you want to read this blog you should read carefully this page.
This page is about scientific thought.
Who is wise? & what is the wisdom?
http://scientific-thought.blogspot.com/2011/02/scientific-thought-wisdom-wise.html

استاد محمدرضا شجریان


چه بر استاد موسیقی ایران گذشته است که دو تصنیف می خواند به طور روشن متضاد یکدیگر.
استاد از چه چیز خسته شده است، که اینگونه تغییر کرده است؟
از چه سبب تفنگت را زمین گذاشتی؟
چه سختی هایی برتو گذشت که اینگونه دوری می جویی از تفنگ؟

اگر کسی بخواند؛
تفنگم را بده تا ره بپویم / که هرچه عاشقه پایش براهه

چگونه می خواند؛
تفنگت را زمین بگذار

تغییر شرایط و طی سالیان تفاوت هایی ایجاد می کند. ولی پارامتر تغییر شرایط و طی سالیان کافی نیست برای تغییر ِ صددرصدی !

استاد! اگر تفنگ می خواستی تا ره بپویی به سوی مبارزه با جور و جفا و ظلم و ستم.
یا درمقابله با ظلم ظالم و جور سیار.
هنوز هم ظلم هست و ستم هست.
هنوز هم هوا بس ناجوانمردانه سرد است و یازیدن دست محبت پاسخ ِ سلامی نخواهد شنید.
اگر ارمان ازادگی باشد پس فرقی نمی کند گرایش سیاسی چگونه باشد باید کسی که شعار ازادگی می دهد در مقابل ظلم بایستد چه این ظلم از طرف غرب باشد چه شرق و چه جمهوری...!

-
متن شعر؛ زبان آتش و آهن

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار

-

متن شعر؛ شب نورد

شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
 برادر بی قراره
برادر شعله واره
برادر دشت سینه اش لاله زاره
شب و دریای خوف انگیز و طوفان
منو و اندیشه های پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می بارد از دل های سوزان
برادر نوجوونه
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان دردآشنایی
تو که همرزم و هم زنجیر مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
برادر بی قراره
برادر نوجوونه
برادر شعله واره
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
-----
هنوز هم هستند کسانی که ایمان می یابند وقتی که می شنوند نوایت را آنگاه که گفتی؛
... رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ...
نوای روحانی تو به بند خس و خاشاک گرفتار نمی شود، ای استاد!
خرد داند |